پارت ده :

لب تر کرده، گفتم:

- خیالت تخت ماهان. حواسم به خودم هست.

لبخند زد، کلاهم را جلوتر آورد و دستان دست‌کش پوشیده‌ام را در دست گرفت:

- خوبه. پس هر مشکلی که پیش اومد بهم می‌گی، درسته؟

سر تکان دادم و او دوباره آغوشش را بهم هدیه کر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.